قانون- محمدامین فرشادمهر
چند روز پیش یکی از عزیزان دلسوز گفتند که: «چه اشکالی داره دانشگاهها تو دو شیفت صبح و عصر برای دختران و پسران برگزار بشه؟». چه خوب میشد اگر فرمایش این بزرگوار را فقط به دانشگاهها محدود نمیکردیم؛ مثلا از همان ابتدای زندگی، صبحها نوزادان دختر شیر میخوردند، عصرها نوزادان پسر. زمانی هم که شیفتشان نبود در صورت گرسنگی، یک نان و پنیری میزدند که ته دلشان را بگیرد. حالا فرض کنید در چنین جامعه فرضی و آرمانیای، شاهد برنامه ماه عسل هستیم:
علیخانی: خب امشب شاهد یه پدر و پسر هستیم که قراره اتفاق مهمی براشون بیفته.
- پسر بیتفاوت و در حال گاز زدن به خیار: «چه اتفاقی؟! هربرنامه یه پدری رو میاری میرسونی به پسرش، منم که بابام پیشمه، دیگه چیز خاصی نمیمونه».
- علیخانی: عخی، تو باغ نیست! ما امشب قراره مادرت رو بهت برسونیم.
- پسر با چشمهایی گرد: مادر چیه؟!
- علیخانی: مادر دیگه. یه چیزی تو مایههای باباست ولی جنس مخالفش.
- پسر (در حالیکه خیار در گلویش پریده و با سرفه): بابا! این چی داره میگه؟ مگه نگفتی فقط جنس موافق داریم؟ مگه نگفتی ما و آمیبها و بقیه تک سلولیها تک جنسیتی هستیم؟!
- پدر در حالیکه لب و لوچهاش از بغض چروک شده: باید یه تجدید نظر تو تعریف تک سلولیها بکنی پسرم.
- پسر : یعنی من و مارگارت نسبت خونی نداریم؟
- علیخانی: اوه مساله حساس شد! مارگارت کیه اونوقت؟
- پسر: لکلک نری که باهامون زندگی میکنه!
- پدر: نه پسرم اون فقط دوست معمولی ماست.
- پسر: پس اون گاو نری که نشونم دادی گفتی با شیر همین بزرگت کردم چی؟
- پدر: همهاش دروغ بود پسرم.
- پسر (با بغض): پدر کاش حداقل انقدر نگران سلامتیو مصرف لبنیاتم نبودی [پدر سرش را به نشانه تاسف تکان میدهد].
- علیخانی: خب دیگه بریم سراغ قسمت اصلی؛ این تو و این هم مادرت...
[روی صحنه از بخار و فشفشه و نورهای رنگی پر میشود. مادر از آن وسط بیرون میآید]
مادر با اشک شوق: میبینم که پدر و پسر خوب خلوت کردید!
[پسر بعد از چند ثانیه تشنج به خاطر هضم پیچیدگیهای طبیعت و وجود دو جنس مخالف بلند میشود و ابتدا پدرش را در آغوش میکشد و سپس به سمت علیخانی رفته و در بغل او میگرید!]