قانون-معصومه ديودار
زندگی پیچیدگیهای فراوانی دارد و تا آنرا زندگی نکنی، متوجه نمیشوی. یکی از راههای زندگی کردن، سفر است. در سفر میتوان با نگاههای مختلف آشنا شد. به شهرها و روستاهای مختلف رفت و با مردمان جدید آشنا شد. حتي بچه ها هم در روستاها و شهرهای مختلف با هم متفاوت هستند. نگاهشان به دنیا رنگ دیگری دارد و امکاناتشان متفاوت است. آیدا پوریا نسب و آزاد مطهری، زوج جوانی هستند که چند سالی است دست به ایرانگردی زدهاند و به اقصی نقاط کشور سفر کردهاند. هرچند در ابتدای امر قصدشان گشتن ایران، شهر به شهر و روستا به روستا بود، اما با آشنا شدن با مردم و بچه های روستا و مناطق محروم در صدد نشان دادن دردها و سختیهای آنها برآمدند و با انتشار تصاویر بچههای روستا در شبکه های اجتماعی، همراهان بسیاری پیدا کردند. «قانون بچهها» با آیدا پوریانسب همکلام شد تا شاید بتواند گوشههایي از نگاه بچههای روستا و بچههای شهر را در تعاملی دوسویه روی یک ترازو به نمایش بگذارد.
مسیری که آغاز کرده اید، چگونه کلید خورد و چطور شد به چنین نتیجه ای رسیدید؟ در باره آن توضیح دهید.
چند سال پیش ایرانگردی را با هدف گشتن ایران شهر به شهر و روستا به روستا آغاز کردیم. ضمن این سفرها با روستاییها برخورد میکردیم و علاوه بر دیدن زیباییهای روستاهای کشور و مناطق بکر، مهمان سفره آنها شدیم و با زندگی آنها آشنایی بیشتری پیدا کردیم. در این آشنایی متوجه دردهایی شدیم که کمتر به آن اشاره شده است. از این رو تصمیم گرفتیم کاری کنیم که این دردها کمرنگتر و حذف شود. از این رو عکسهای روستاییان را در صفحات اجتماعیمان به اشتراک گذاشتیم و از طريق کمک های مردمی سعی کردیم تا برای آنها کاری انجام دهیم.
اما چیزی که در همه این سفرها ما را تحت تاثیر قرار می داد، مظلومیت بچههای روستایی بود. بچههایی که از همه جا بیخبر و کاملا بیگناه و ناخود آگاه اسیر این درد شده بودند. آنها تصوری از این نداشتند که زندگی، خارج از روستایی که در آن بودند، چگونه است.
تاکنون به روستاهای محروم بیش از 17 استان کشور سفر کردهاید؛ از کودکان روستاهای محروم برایمان بگویید. دنیا از نگاه آنها چگونه است و چه رنگی دارد؟
برای بسیاری از این بچه ها تاکنون تولد گرفته نشده بود و خیلی از آنها حتي عروسک هم نداشتند و وقتی به آنها عروسک میدادیم، نمیدانستند چطور باید با آن بازی کنند. خیلی از بچه های روستا، سال به سال لباس نو نمی خرند و حتي تغذیه مناسب هم ندارند. مساله ای که مارا خیلی رنجاند، این بود که با بچههایی روبه رو شدیم که سوء تغذیه داشتند؛ از نوزادان گرفته تا کودکان و خردسالان. در بسیاری از این روستاها با بچههایی روبه رو شدیم که به دلیل مسافت طولانی که مدرسه با روستای آنها داشت، از تحصیل باز مانده بودند چراکه در روستا و محل زندگی آنها مدرسهای وجود ندارد و خانوادهها ترجیح میدهند که بچه هایشان پیش خودشان بمانند. در کنار این مشکلات با بچه هایی روبه رو شدیم که مجبور بودند از سنین پایین کار کنند. کفش نداشتند و در سنگلاخ با دمپایی می گشتند و این تصاویر برای ما آزار دهنده بود. این درحالی است که این بچه ها دنیا را نوع دیگری می بینند. آنها بازی میکنند و دنیا از نگاه آن ها همان خانه کاه گلی است که سقفش گاه و بیگاه روی سرشان می ریزد، دیوارهایش بر اثر نم باران آسیب دیده و کف آن ترک دارد. حتي دستشویی از خانه دور است و بازی آنها با مرغ و خروس ها همراه است. این کودکان، دنیا را طور دیگری می بینند. اما ما می فهمیم که مظلوم هستند. زمانی که بیمار میشوند، انتظار ندارند به دکتر بروند و بعدها مشخص میشود که این بیماری چه لطمههایی به آنها زده است. اما بازهم آنها طور دیگری دنیا را می بینند.
چه تفاوتی بین بچه های شهر و روستا وجود دارد؟
تفاوت بین بچه های شهر و روستا از زمین تا آسمان است. بچه های شهر، به طور پیش فرض از زمانی که به دنیا آمدهاند از امکاناتی برخوردار هستند که فکر می کنند این امکانات باید جزئی از زندگی باشد. یعنی تصوری از نداشتن این امکانات و حتي فرصت فکر کردن به نداشتن این امکانات راندارند. از طرف دیگر بچههای روستایی نیز تصورشان از زندگی برگرفته از محیطی است که در آن به دنیا آمدهاند، با همان شرایطی که خواهر و برادر بزرگترشان را دیده اند. اما به هر حال به واسطه تلویزیون و برنامههایی که پخش میشود، متوجه میشوند که زندگیهایی هم هست که از آن محروم هستند. حتي با دیدن موبایل و اتومبیل که در اختیار بچههای شهری است، این تضادها را بیشتر احساس می کنند. بچه های شهر، تا سرفه می کنند، والدینشان آنها را به دکتر و بیمارستان میرسانند. این درحالی است که بچههای روستایی باید در تب بسوزند و کلی راه بروند تا بتوانند به نخستین بیمارستان برسند. توجه داشته باشید که شاید اولین سوپرمارکت با ماشین چندین ساعت با خانه آنها فاصله داشته باشد، چه برسد به بیمارستان.
آیا بچه های شهر تصویری نسبت به آنچه در روستا اتفاق میافتد، دارند و میدانند بچههای روستا چگونه زندگی میكنند؟
نه تنها کودکان و نوجوانان شهری، بلکه بزرگترها هم تصویری ازکودکان روستایی و چالشها و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکنند، ندارند. ما نیز در شهر بزرگ شدهایم اما سفرهای زیادی به نقاط مختلف کشور داشتیم. با وجود اين تا زمانی که به دل روستا نرفتیم، هیچ تصویری از زندگی در روستاها نداشتیم. حتي نمیدانستیم که زندگی در روستا تا چه اندازه سخت و دشوار است. زمانی که ما بزرگترها نمیدانیم و تصویری از کودکان روستا نداریم، چگونه میتوان از بچههای شهر انتظار داشت که تصویری از آنچه در روستاها اتفاق می افتد، داشته باشند!
چه کارهایی میتوان برای بهبود شرایط زندگی بچههای روستایی انجام داد؟
برای بهبود شرایط زندگی بچهها باید شرایط زندگی بزرگترها را سر و سامان داد. زمانی که بزرگترها از رفاه نسبی برخوردار باشند و بتوانند نیازهای اولیه مانند سرپناه، خوراک و پوشاک بچه ها را فراهم کنند، شغل داشته باشند و بتوانند خانواده خود را تامین کنند، فرهنگ درستی درخصوص فرستادن بچههایشان به مدرسه داشته باشند و به هر قیمتی که شده این کار را انجام دهند، در آن زمان است که میتوانند به آنها فرهنگ را آموزش دهند.
برخی کودکان روستایی حتي به سادهترین امکانات زندگی از جمله آب سالم و گاز و... دسترسی ندارند. این درحالی است که بسیاری از افراد جامعه نسبت به این موضوع بی اطلاع هستند. چگونه میتوان راهی برای تعامل بیشتر با چنین موضوعاتی ایجاد کرد؟
نقاطی را دیده ایم که بچهها به گاز دسترسی ندارند و هنوز از چراغ نفتی استفاده میکنند. تصور کنید که چه بویی در آن خانه میپیچد. حتي نفس کشیدن هم سخت میشود. جاهایی را دیدهایم که آب آشامیدنی و لوله کشی نداشتند و بچهها باید در سرما و گرما، همراه مادران خود به لب چشمه بروند و آب بیاورند. تصور كنيد که آب بخواهید و در خانه نباشد و باید مسیری را بپیمایید تا بتوانید به آب دسترسی پیدا کنید. آن بچه اینگونه تربیت شده که در طول روز همیشه دلش آب نخواهد. تصور کنید خانه ای که حمام ندارد و بچه باید در هفته، یک بار به خانه یکی از همسایه ها برود تا بتواند حمام کند. تصور کنید مواد شوینده تن و سر بچهها، همانی است که ظرفها و لباسها را با آن میشویند. در صورتی که بچههای شهر یک ویتامینه قبل از حمام دارند، یک ویتامینه و شامپوی مخصوص حمام دارند و بعد از حمام هم از لوسیون های خاص پوست بچهها استفاده می کنند.
بله چنین امکاناتی حق بچههاست و باید خوب بزرگ شوند اما حق بچههای روستایی چه چیزی است؟ حق آنها هفتهای یک بار حمام و خانه ای است که بوی ادرار می دهد؟
ما با نمايش این سبک زندگی در این قرن، در این سالها که تکنولوژی همه جا هست و مردم به فکر سفر به مریخ هستند، قصد داریم نشان دهیم اگر چند ساعت رانندگی کنیم همین بغل گوش ما در روستاهای ایران بچه هایی هستند که از داشتن حداقل امکانات زندگی هم بی بهره هستند.
بچههای روستایی در چه حوزههایی استعداد منحصر به فردی دارند؟
بچه های روستایی بچه های طبیعت هستند. رنگ سبز طبیعت را می شناسند و بوی کاهگل از نوزادی در مشامشان هست. صدای مرغ و خروس لالایی شان است و همیشه نان تازه دستپخت مادر و مادربزرگشان را می خورند. از سر زمین خودشان محصولات تازه میچینند و شیری را مینوشند که خودشان و بزرگترهایشان از گاوها دوشیدهاند. کره و پنیر وماست و ... را خودشان درست میکنند. اینها از جمله زیباییهای روستاست. اگر بتوانیم رفاه را با این زیباییها همراه کنیم، زندگی بچههای روستا زیباترین زندگی خواهد بود. این بچهها میتوانند راهنمایان گردشگری باشند برای بچههای شهری و به آنها یک روز زندگی روستایی و بودن در طبیعت بکر را هدیه دهند.
ایجاد آشنایی بیشتر بین بچههای روستا و شهر چه فوایدی دارد؟
زمانی که مهمان خانه روستایی می شویم از تجربه آنچه در روستا جریان دارد با تمام سختیهایی که می بینیم، لذت می بریم.
بچهها هم از تعامل با یکدیگر لذت میبرند. حتي اگر بچههای شهری بدانند که بچههایی در ایران زندگی میکنند که با لهجه و حتي زبان دیگری صحبت میکنند و بازی ها و دغدغههای دیگری دارند و بچههای روستایی هم بدانند که در فکر بچههای شهر چه میگذرد، میتوان تعاملی دو سویه و هم افزایی را ایجاد کرد که نتیجه جالبی از آن حاصل شود. والدین میتوانند بچه هایشان را به جای شهربازی و جاهایی که همیشه می روند، به مکانهای بکرتر و ناشناختهتر ببرند و با کلبههای چوبی و کاهگلی آشنایشان کنند. میتوانند نسل جدید را با ناشناخته های این مرز و بوم آشنا کنند و نمیتوان تصور کرد که چه اتفاقاتی ممکن است از این تعاملات حاصل شود. شاید بتوان به داشتن ایران آبادتر و شادتري اندیشید.