بسمرب الشهدا و الصديقين
بچه كه بودم، هر وقت با پدر و مادرم از كوچه عبور ميكرديم، با برخي رهگذرها كه مواجه ميشديم، خانوادهام با احترام ويژهاي با آنها برخورد ميكردند؛ فاميل نبودند ولي احساس خوبي بهآنان داشتم. بزرگتر كه شدم، هر چندوقت يكبار عكسهاي آنان را روي ديوار ميديدم كه بالاي آن نوشتهبودند«بسمرب الشهدا» و كنار چهرهشان تمثال يك جوان، نقش بسته بود!
عمر گذشت وماه محرمها، عكسهاي آنها را داخل هياتها ميديدم ولي باز نميدانستم كه چرا همهجا هستند و همه به آنها احترام ميگذارند. هياتها و دستههاي عزاداري محله نيز، هرگاه به نزديكي خانه آنها ميرسيدند مثل خانهخدا(مساجد) نوع نواختن مارش را عوض ميكردند و با «سهضرب» زدن، به نوعي ديگر به آنها احترام ميگذاشتند.
هر وقت نيز وارد مساجد ميشدند، مانند آقا(پيش نماز)، مردم پيش پاي آن ها برميخواستند. اين همه احترام، توجهام را به آنها جلب كرده بود. روزگار ميگذشت و از دنيا رفتن تكتك آنها را به چشم خود ميديدم؛ كمكم خانههايشان كوبيده مي شد و ماهمحرمها نيز از سلامدادن علامتها و سه ضرب زدنها مقابل اين مكانهاي مقدس خبري نبود!
نعمتهايي كه از دست ميروند
تازه آن زمانيكه متوجه شدم در اين دنيا چه خبر است، ديگر آن عزيزان در ميان ما نبودند! ولي فهميدم كه مردم كشورم، براي آنكه اين پدر و مادرها دستهگلهاي خودشان را براي آرامش ما، پيش خدا فرستاده بودند، به آنها احترام ميگذاشتند.
اما اندكي بعد، وقتي خود را بهتر شناختم، فهميدم كه يك قشر ديگر نيز ميان ما زندگي ميكنند كه شايد از كاروان شهدا جاماندهاند ولي بايد جلوي آنها نيز تعظيم كرد. آنهايي كه راه شهادت را پيش گرفته بودند ولي قسمت اين بود تا اين دنيا و آدمهايش را رها نكنند كه فرو نريزيم.
داغ دل شهداي زنده
مثل همه مردم و حتي با مشكلات بيشتري زندگي ميكردند، ولي يك سري درد مثل غميار، تركش، زخمزبان،معضل معيشت،شب بيداريهاي ناشي از جراحت شيميايي را از ساير مردم بيشتر و دست وپاي جا مانده در جبهه، ريه،اعصاب و روان سالم را كسر داشتند.
شهداي زنده اعتراضي نميكردند، راهشان را رفته بودند، به اعتقاد خود عملكرده و هر روز نيز راسختر پشت كشور، نظام،ملت و دينخودشان ميايستادند و هيچ طلبي نداشتند غير از آنكه قدر حماسهاي كه انجام دادهبودند را همگان بدانند. قدرناشناسي، عامل آشفتگي روحشان، حفظاسلام و نظام، دغدغهشان و فساد،تبعيض و بيعدالتي سبب رنجششان بود و هست.اما امروز آنقدر از اين تبعيض و قدرناشناسي رنج ديده اند، آشفته شدهاند و با وجود آنكه ميدانند دشمن از اعتراض آنها به نفع خود برداشت ميكند ولي چون پژواك صدايشان را دريافت نكردند، به اعتراض نشستند. هنوز نيز دغدغه آنها حفظاسلام و نظام و پشتيباني از ولايتفقيه بود ولي ميتوانستم بفهمم كه چه ميزان فشار روي شانههايشان سنگيني كرده است كه وسط خيابان ميخوابند تا كسي صداي آنها را بشنود.
فقط اعتراض داشتندص نه اغتشاشگر بودند، نه خرابكار و نه فتنهگر و ضد انقلاب، همان خانواده معزز شهدا و شهداي زندهاي بودند كه از مردگان زندهنما شكايت داشتند كه حتي به خود اجازه ندادند از اطاق گرم و نرم خود چند طبقهاي را با آسانسور و تيم حفاظت صبه ميان اين پيرمرد و پيرزنهايي كه بسياري از آنها با ويلچر، تخت و عصا به اميد شنيدن صداي شان راهي ساختمان كناري هتل انقلاب شدهبودند، بيايند.
غريبي و غم يار
دلگير بودند ولي دغدغه خود را به دو نيم تقسيم كردهبودند. نيمي، مشكلات فراوان زندگي خود و خانوادهشان و نيمي ديگر اينكه مبادا رهبري از اين اعتراضشان دلگير شوند. براي همين هر چند وقت يكبار كه عليه مسئولان بنيادشهيد شعار سر ميدادند و از آنها ميخواستند كه استعفا دهند، چندين شعار عليه ضد ولايت فقيه ميدادند و خود را لشگريان ايشان ميخواندند و از رهبري معظم انقلاب طلب مدد ميكردند.
بايكوت يك احقاق حق
اين عزيزان، ما(من و همكارانم) كه از ترس برچسب خوردن، چندان وارد دايره اعتراض آنها نميشديم و تنها از دور نظارهگر بوديم را به دليل پرسشوپاسخهاي متعدد نيروهاي حراستبنيادشهيد و امنيتيهاييكه آنجا بودند، شناختند و درچند مرحله با اعتراض خطاب به ما ميگفتند چرا با معترضان گفتوگو نميكنيد؟!چرا نميگذاريد صداي اعتراض را مسئولان بشنوند؟! ما نيز براي حفظ مسائلامنيتي كه همه اصحاب رسانه با آنآشنا هستند و گفتن ندارد، با شرمساري سر را پايين ميانداختيم و تنها به «چشم، پوشش ميدهيم» بسنده ميكرديم.
غير از صدا وسيما كه صبح اعتراض، حراست بنيادشهيد، حالشان را گرفته بود ويك عكاس كه مشخص بود اهل رسانه نيست، خبرنگار ديگري ميان ما نبود. بعد از اتمام تجمع، برخي از خانواده شهدا، جانبازان و ايثارگران كه ميان اعتراض، بارها فهميده بودند ما از كدام رسانههستيم راهي تحریریه شدند و از مشكلاتي گفتند كه به بغضي در گلوي مان تبديل شد.چرا كه به هيچ وجه با باورهاي كودكي و حتي بزرگسالي ما همخواني نداشت، ولي شنيدن كي بود مانند ديدن!
كابوسي كه حقيقت داشت
آنجا بود كه ديالوگ فيلم ديوانه اي از قفس پريد به يادمان آمد كه علي نصيريان، خطاب به جانباز فيلم(پرويزپرستويي) ميگويد:«زندهات، موي دماغه و مردهات، چشم و چراغه!» يا آنجايي كه رو به جانباز ميكند و مدعي ميشود:«تو مثل مين ميموني كه نه منفجر شده و نه خنثي! موندي ميون دست و پا، هيچكس نميدونه چطور ميشه از كار انداختت و هيچكس نميدونه كي منفجر ميشي!»آن روزي كه اين فيلمسينمايي را ديديم، تصور ميكرديم كه تنها در فيلمها و نمايشها اين اتفاقها ميافتد و با اين قشر هيچكس جرات ندارد نا مناسب سخن بگويد ولي مثل اينكه كابوس ما به حقيقت تبديل شدهاست.
دلي كه به دريا زديم
ما قصد داشتيم تا گزارش واقعه را به همراه گفتوگوهايي كه با اين عزيزان گرفته بوديم، همان روز منتشر كنيم ولي اتفاقاتي رخ داد كه باعث شد با كمي محافظهكاري از انتشار آن دست بكشيم؛ اما در وهله اول به دليل عذاب وجدانيكه گرفته بوديم و دوم، تماسهايي كه از جانب برخي جانبازان عزيز با روزنامه گرفته شد وسوم، سكوت تاملبرانگيز رسانههاي چپ،راست و مدعي، با وجود آنكه شايدتركشهايي احتمالي به ما برخورد كند، دل را به دريا زده و تنها به دليل آنكه اين قشر ولينعمتان ما بوده و تكتك ما به آنها مديون هستيم، تمام هزينههاي جانبي را به جان خريده و اين مطلب را منتشر ميكنيم، به آن اميد كه دعاي خير شهدا و خانواده هاي اين عزيزان و جانبازان بدرقه راه همه ما باشد.
بگذار که پنهان بود این راز جگرسوز
انگار که گفتیم و دلی چند شکستیم
بی خیالی مسئولان آتش به جان زن زد
ديروز بعد از آنكه به دفتر رسيدم، منشي تحريريه گفت كه از اول صبح بارها جانبازان و خانواده شهدا و ايثارگران تماس گرفتهاند و انتقاد كردهاند كه چرا گزارش اعتراض مارا منتشر نكردهايد. زبانم بسته بود، سرم پايين و دلم پرغم كه چرا نتوانستيم اين گزارش را انتشار دهيم. بعد از اندكي، همسرجانبازي كه روز اعتراض به عنوان يكي از دردمندان با ما به صحبت نشسته بود، تماس گرفت و نسبت به منتشر نكردن گزارش، مارا سرزنش كرد.به او گفتم كه گزارش با گفت و گوها تنظيم شده و فكر نكنيد فراموشتان كرده ايم يا قصد بيتوجهي داريم. آخر صحبت نيز با لحني دلخون كننده گفت كه ميروم جلوي بنيادشهيد چادر ميزنم تا حق خود را بگيرم. بعد از ظهر رفتيم سراغش تا از احوال او و پسرجوانش با خبر شويم ولي اثري از او نبود. پيش خودمان گفتيم شايد مسئولان صداي او را شنيده و مشكلشان را حل كرده اند كه خبري از آنها نيست.به تحريريه بازگشتيم و گزارش را تنظيم ميكرديم كه ناگهان عكاس روزنامه با بغض و صداي لرزان خبر از خودسوزي اين بانوي كشورمان داد. مشخص شد كه مشكل او چگونه حل شدهاست. خبر كه در تحريريه پيچيد، چشمها اشكآلود شد و دلها شكست، دندانها به هم فشرده شد ونفسها گرفت.تجربيات وحشتناكي مانند فاجعه پلاسكو را در روزنامه نگاري و اين شغل تجربهكردهايم اما ديروز يكي از بدترين روزهاي تحريريه بود. تنها ساعتي پس از همنشيني با بانويي شجاع و جسور كه بيش از دو دهه پرستار يكي از سربازان دلير اين سرزمين است، خبري تلخ مي شنوي كه زن، دست به خودسوزي زده است و چقدر بايد بر او سخت گذشته باشد كه با آن ايمان و اعتقاد ، شعله بر خود زده باشد تا شايد صداي ديگران نيز شنيده شود. شايد شعلهاي كه چنين پروانهاي خود را به آن زده است براي ديگراني، نور و گرما شود.اندوه ديروز در تحريريه، درد از دست دادن يك عزيز بود.آخرين خبرهايي كه از وي به دست آورديم اين بود كه از خطر مرگ جسته است اما همچنان دل آشوبي با ماست و اميد اينكه نه فقط جانش به سلامت از مهلكه بگذرد ، بلكه اين بار توجه مسئولان جلب مشكلات بهترين فرزندان اين سرزمين شود. فرزنداني كه هميشه و در همه جاي جهان، با نام سربازان وطن، لايق ستايش و توجه ويژه هستند.
وعده های خیالی به مردمانی آسمانی
زمان آقاي احمدي نژاد در رسانهها با سر و صداي فراوان اعلام كردند كه به جانبازان بالاي 25 درصد اجازه واردات خودرو خارجي را ميدهند. اقدام احمدينژاد به نوبه خود قابل تحسين بود. او با اين هدف كه جانبازان امتياز مجوز خود را به نمايشگاهداران ميفروشند و با پولي كه به دست ميآيد ميتوانند بخشي از مشكلات خود را حل كنند، دستور به انجام اين كار داد اما در ادامه، خودروسازان داخلي به گونه اي با اين امتياز برخورد كردند كه دولت مجبور شد مجوز را لغو كند و خودروسازان داخلي نيز فقط به جانبازان بالاي هفتاد درصد امتيازاتي را دادند.
پاتک های سیاسی به رزمندگان اسلام
برد تبليغاتي خدماتي كه در برخي موارد براي ايثارگران و خانواده شهدا صورت ميگيرد به اندازه اي است كه اقوام و نزديكان بسياري از ما تصور ميكنند بنياد شهيد در تمام زمينهها نيازهاي ما را رفع ميكند و ما از روي ناشكري و ناسپاسي دست به اعتراض و انتقاد ميزنيم. بنياد شهيد به جانبازان و ايثارگران احترام بگذارد و براي خواسته هاي اين قشر كه خارج از عرف قانون نيست احترام قائل شود. وضعيت ما در زمان دولت اصلاحات بهبود پيدا كرد و در دولت احمدي نژاد در يك وضعيت مطلوب قرار گرفته بود اما بنياد شهيد در دولت روحاني هيچ احترام و تسهيلات خاصي براي جانبازان و ايثارگران قائل نيست.در قانون آمده كه فرد جانباز اگر در جايي شاغل باشد، بنياد موظف است تا حقوق و مزايا و خدمات درماني را به طور كامل به آن شخص ارائه كند، اما بنياد شهيد اگر متوجه شود جانبازي مشغول به كار شده و از جانب محل كارش تحت پوشش بيمه قرار گرفته به سرعت خدماتي را كه به وي ارائه ميدهد، قطع مي كند.
مشکل مسکن مردان خدا
وام مسكني كه به جانبازان ميدهند هيچ تناسبي با حقوق و دارايي اين قشر ندارد. جمعيت قابل توجهي از جانبازان در شرايطي نيستند كه بتوانند تعهدات بانكي و شرايط استفاده از وام را فراهم كنند و در عمل، وام مسكن جانبازان نميتواند نقش مفيدي در صاحب خانه شدن جانبازان وايثارگران ايفا كند. بنياد شهيد، جانبازان را درگير ساير نهادها و ارگانها ميكند و آنها نيز هزاران شرط و مشكل براي جانباز ميتراشند و در نهايت، جانبازان شاهد آن هستند كه نامهاي كه براي تسريع در روند امور اداري به آنها از سوي بنياد شهيد داده ميشود، هيچ امتيازي براي آنها ايجاد نميكند.
بی تدبیری و بی درایتی یک بنیاد
بنياد شهيد متولي امور جانبازان است اما ارتباط بنياد با ارگانهاي ديگر به گونهاي نيست كه ساير بخشها براي جامعه هدف بنياد، احترام و ارزش قائل شوند. سهميه پوشك و نيازهاي اوليه بهداشتي و درماني جانبازان را قطع كردند و در جواب، از نبود بودجه حرف ميزنند. بنياد به اين عظمت با اين ميزان بودجه، پاسخگوي جانبازان نيست. امروز اگر جانبازي فوت كند و خانواده او به بنياد اطلاع ندهند، بنياد به هيچ وجه متوجه اين موضوع نخواهد شد زيرا ارتباطي با جامعه هدف خود ندارد.
نجومی می گیرند و حق مظلوم رانمی دهند
تحت عنوان سهام بانك دي، صد هزارتومان از حقوق جانبازان كسر شد و اين پول يكسال در بانك ماند و بعد از آن، اين پول را بدون پرداخت سود به حساب ايثارگران برگرداندند و در پاسخ به معترضين گفتند كه سهام بانك دي براي شما در نظر گرفته شده است. سهام بانكي كه امروزه شاهد هستيم هيچ ارزشي ندارد. جانبازان به حقوقهاي نجومي كه رهبريمعتقدهستند اشتباه است، اعتراض دارند، اما مسئولان ميگويند اين حقوق، سهم مديران از انقلاب است.
دور زدن قانون به ضرر ناجیان ایران
جانبازان از بنياد شهيد ميخواهند كه ابتدا به وضعيت درماني جانبازان و اشتغال فرزندان رسيدگي و درراستاي اجراي مصوباتي كه در مجلس شوراي اسلامي به تصويب رسيده و به حالت قانون در آمده قدم بردارند. حق جانبازان ويلچري خوردن دارد؟ چرا برخي جانبازان را بر سر مسائلي مانند دارو و بيمه ميرنجانند؟ بيش از دو سال است از نوبت ويلچر برخي جانبازان گذشته و به آنها ويلچر ندادهاند. قانون جامع ايثارگران آنگونه كه بايد ،اجرا نميشود. براي مسئولان، همه مسائل فراهم است اما نوبت ما كه ميرسد امكانات فراهم نيست؟
مسئولمان را خودمان انتخاب كنيم
جانبازان ميخواهند بنياد به وزارت خانه تبديل شود و روال كاري آن مشخص شود و رياست آن، به مجلس پاسخگو بوده و رياست بنياد به عهده فردي از بدنه همين قشر باشد. امروزه ميبينيم در جامعه جانبازي، افراد تحصيل كرده و متخصص در تمامي حوزه ها حضور دارند و جانبازان مي توانند از طريق انتخابات به صورت هيات امنايي افرادي كه تمايل به مديريت بنياد دارند را انتخاب كنند.
درنگ
یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس که از مسئولان نیز هست ،در خاطره ای می گوید : در سفری که به تاجیکستان داشتم مامور فرودگاه هنگام بازرسی بدنی، با دست مصنوعی من برخورد کرد و از من علت وضعیت جسمانی ام را جویا شدکه من نیز در پاسخ گفتم جانباز جنگ ایران و عراق هستم. وی زمانی که این توضیحات من را شنید با احترام نظامی، من را از طریق vip راهی کرد ولی در فرودگاه های ایران، دست مصنوعی من را جدا کرده برای بازرسی بر روی x-ray می گذارند .