قانون- نیلوفر آبی گفت و گویی با پری صابری انجام داده است که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
قرار نانوشتهای بود كه از دوگانه «فروغ – گلستان» حرفي جدي به ميان نيايد و پچپچههاي مرسوم بماند براي خاله زنكها تا زماني كه «شاهي» دست به كار خطيرِ «گفتن» شود و بشود آن چه نبوده يا بوده و در خفا بوده . تكوتوك مصاحبهگراني كه به سراغش در عمارتِ پر و پيمان ساكسس غربي میرفتند، در سوداي پرسش از اين عشق بودند اما كجا جرائت اين هست كه شرم را كنار بگذاري و از ترسِ حالتِ هميشه در مهاجمه و هجوم گلستان فارغ شوي و بپرسي كه «راستي فروغ چه نسبتي با شما داشت؟»، كه «سازنده زندگي هنريتان بود يا ويرانگرِ زندگي خانوادگيتان؟»، كه «آن همه حرف كه پشت سرتان هست، دروغ است يا راست؟» و اينكه «راستي چرا هر كسي براي بلند كردنِ نام خود به فروغ میچسبد و شما كه گلِ جواني فروغ را در دست داشته ايد، اين طور از او تفره میرويد؟»
خانم صابري، درباره محفل آقاي گلستان در خانهاش در دروس، روايتهاي زيادي مطرح شده. شما اين مهمانيها را چطور میديديد؟ فروغ و گلستان در اين ميان چطور بودند؟
ابراهیم گلستان یکی از کسانی بود که با پدر و مادر و فامیل من آشنایی دیرینه داشت. قبل از اینکه من به فرانسه بروم، آنها با هم رفت و آمد داشتند. وقتی هم که برگشتم مستقیم رفتم سراغ آقای گلستان چون کسی را اینجا نمیشناختم. همیشه هم به او میگویم که تو گادفادر (پدرخوانده) من هستی، به خاطر دارم که رفتم پیش او و در آن زمان خانه او در دروس یکی از مهمترین جایگاههایی بود که مرا با تمام جامعه هنری ایران آشنا کرد. گلستان هر جمعه سفرهای باز داشت؛ همه میآمدند آنجا و ناهار میخوردند و با هم بودند. سالها این برنامه به راه بود، خود من دهسال در این همنشینیها رفت و آمد داشتم.تمام بزرگان نقاشی و ادبیات در این خانه رفت و آمد داشتند و من هر جمعه میدیدمشان؛ آقای سپهری، آقای اخوان ثالث، آقای شاملو و فروغ فرخزاد که ستاره وحشی آنجا بود، چون اگر به او حمله میکردند، حمله میکرد. اجازه نمیداد کسی به او گستاخی کند و اگر اتفاق میافتاد، فروغ فورا جواب میداد. در همین خانه بود که من تمامی جامعه هنری آن روز را دیدم و از نزدیک با آنها آشنا شدم. مثلا شما وقتی که کتاب اخوان ثالث را میخوانید، باور نمیکنید که این شاعر تا این اندازه شوخ طبع و بذلهگو باشد. یا مثلا سپهری که با وجود حجب و حیا و سربه زیری که داشت، در طنز آدم فوقالعادهای بود. محال بود سر طنزش باز شود و شما بتوانید جلوی خنده خود را بگیرید. اینها همه تجربیاتی است که با حضور در آن خانه میسر شد و با ارتباط نزدیک با آدمهایی که در خانه آقای گلستان رفت و آمد داشتند.
صفتهاي زيادي به فروغ فرخزاد نسبت دادهاند؛ فروغي كه شما در اين مهمانيها ديديد و شناختيد چه جور انساني بود؟ آيا دلزده از زندگي بود؟
من و فروغ تقریبا هم سن و سال بودیم، یعنی اگر امروز زنده بود تقریبا هم سن من بود. هر جمعه او را آنجا میدیدم، او با من صمیمی شد. شخصیت برجستهای داشت و اگر نظر مرا بخواهند خواهم گفت ملکه شعر معاصر ایران فرغ فرخزاد و سپهری هم سلطانش. فروغ فرخزاد خودش آمد سراغ من. حالا این نظر من است و نظر دیگران هم محترم. من آن موقع به محض بازگشت به ایران شروع کرده بودم به کار تئاتر و میخواستم «شش شخصیت در جستوجوی نویسنده» لوئیجی پیرآندلو را بیاورم روی صحنه. فروغ هم فهمید و گفت میخواهم این نقش را بازی کنم. من تعجب کردم. چطور ممکن بود فروغ با آن همه شهرتی که آن زمان داشت بخواهد در تئاتر کسی بازی کند که تازه وارد شده بود و هنوز داشت قدمهای اولیه را برمیداشت. یادتان باشد که آن زمان واقعا فروغ مشهور بود، درست است که او را سنگ میزدند و اذیتش میکردند اما مشهور بود. شاید آن زمان همه او را بهصورت واقعی نمیشناختند چون به نظرم آدم واقعا برجستهای بود. خلاصه من هی فکر کردم که او برای چه میخواهد در کار من بازی کند؟ او که نه بازیگر است و نه با تئاتر آشنایی دارد. خلاصه قبول کردم و اتفاقا یکی از زیباترین و موفقترین ارتباطات من با بازیگرانم، ارتباطی بود که در آن کار، با فروغ فرخزاد داشتم؛ اصلا لازم نبود به او بگویم این کار را بکن. خودش میدانست. درک بالایی داشت. آدمی بود که بههرحال سرنوشت نگذاشت به اوجی که لایقش بود، برسد. حالا این حرفهایی که راجع به او میزنند، به نظرم خیلی خاله زنکی و بیاهمیت است چون واقعا فروغ چیزهایی که به او نسبت میدادند نبود، یک شخصیت برجسته بود.
درباره تأثيرِ شعري چه نظري داريد؟ خيليها معتقدند كه اين شخصيت برجسته از گلستان در شعر تأثير میگرفت.
داستان من با فروغ، فرق داشت با داستان من با آقای گلستان. گفتم که، گلستان پدرخوانده من بود، اما فروغ دوستم بود و اصلا چه شخصیت برجستهای! هنوز وقتی که شعرهایش را میخوانم، تمام وجودم میلرزد. شعرهایش عمیقا با روح شما سروکار دارد. طبیعی است که خیلیها میگویند آقای گلستان او را راهنمایی میکرد؛ خب گلستان آدم برجسته و فرهیخته و فرهنگشناسی است که نثرش همتا ندارد ولی شاعر نیست. نمیتوانیم بگوییم که او شاعری را به فروغ یاد داده. فروغ ذاتا شاعر بود. ممکن است نثرش به خوبی شعرش نباشد اما وقتی که شعر میگفت، در اوج قله قرار داشت. آیا امروز کسی را داریم که نثرش به پای گلستان برسد؟
آيا میتوان اظهارات چند سال اخير آقاي گلستان را به پاي پيري ايشان گذاشت؟ اصلا با او در ارتباط هستيد؟
با او در تماس هستم. الان خیلی مریض است. من همیشه به او میگفتم تو مثل پلنگ هستی، شما او را ندیدهاید، پلنگ بود، قدرتمند در اندیشه و برخورد، ولی امروز پلنگی ست زخمی و مریض احوال. همه فرسوده میشوند و هیچکس تا ابد یکجور باقی نمیماند. گلستانی که من به یاد دارم هر روز صبح دمبل میزد و شنا میرفت، آدم ورزشکاری بود، حالا راه رفتن برایش سخت شده. با این همه این را هم بگویم که ذهنش، کاملا هوشیار است؛ جسمش لطمه خورده ولی مغزش کاملا سرپاست.