قانون- علي روستايي
یک روز گرم تابستون که آفتاب با تما م قوتش به سطح زمین میتابید وباد، کلا تعطیل کرده بود و برگهای درختها حتی یه تکون کوچيک هم نمیخوردن و میشد رو تخته سنگهای کنار رودخونه تخم مرغ درست کرد،یه آفتاب پرست تو آفتاب کنار ساحل انگار که خشکش زده باشه، بیحرکت ایستاده بود. سنجاب و مارمولک و تمساح که هر کدوم از ترس گرما لای بوته و روي درخت و تو شکاف سنگ خزیده بودن، با دیدن آفتاب پرست دهنشون از تعجب باز مونده بود که ای بابا، این اصلا انگار حالیش نیست آفتاب اینقدر داغه. بعد متوجه شدن که اون کاملا بیحرکته و اصلا تکون نمیخوره.مارمولک و سنجاب و تمساح، همه اومدن یه جا و از لای بوته ها دقیق تر نگاه کردن. سنجاب گفت اِ دیدی رنگش انگار یهو عوض شد. تمساح خندید و گفت: درسته کمی عجیب غریبه و تو گرما راحت وایساده ولی دیگه شعبده باز نیست که ... اِ آره دیدم . راست میگی رنگش عوض شد. سنجاب: منم دیدم رنگش عوض شد. مارمولک: این دیگه چه جونوریه!؟
تمساح گفت : نگاه کن انگار مرده اصلا تکون نمیخوره.
سنجاب: پس چطوری رنگش عوض میشه؟
مارمولک: شاید ...نمیدونم اما...
سنجاب: وای اون چی بود یهو از دهنش پرید بیرون؟!
تمساح: خیلی بلند بود، نمیدونم.
مارمولک گفت: بابا بیاین بریم ازش بپرسیم کیه؟چیکار میکنه؟اصلا زنده ست؟ و هر سه رفتن طرف اون. وقتی نزدیک رسیدن تمساح گفت: آهای جونور زندهای یا مرده؟! اون چی بود از دهنت پرید بیرون؟
مارمولک گفت: راست میگی مرده.
سنجاب: باز رنگش عوض شد.
آفتاب پرست: آره رنگم عوض شد برای اینکه شما مزاحما باعث شدید طعمه من فرار کنه.
تمساح، رو به مارمولک و سنجاب: آره زندهاست، حق با شما بود.
سنجاب: آخه تو عجیب غریبی، ما کمی تعجب کردیم .نمیخواستیم مزاحمت بشیم.
من عجیب غریبم.حالا خوبه یکیتون مارمولکه، ها!
مارمولک: خب که چی. درسته کمی شبیه منی اما من رنگم عوض نمیشه.
سنجاب: تو آفتابم اینقدر نمیمونه.
آفتاب پرست: ندیدهها! من آفتاب پرستم.آفتاب رو دوست دارم.بعدشم از بیکاری اینجا ننشستم. دارم دنبال طعمه میگردم. رنگم هم بهخاطر تغییرات دما عوض ميشه ومواقعی که کسی مثل شما عصبانیم میکنه و مزاحمم میشه.
تمساح: آها. جون من اون چی بود از دهنت یهو پرید بیرون.
آفتابپرست: زبونم بود. یک حشره داشت رو هوا میپرید من با زبونم شکارش کردم. مارمولک: چطوری مگه زبونت دست داره که حشره رو باهاش میگیری؟
آفتاب پرست: نخیر زبونم چسبناکه وقتی با سرعت به طرف حشره پرتش میکنم این چسبناکی باعث میشه حشره به زبونم بچسبه و همراه اون وارد دهنم بشه. دیگه بسته؟ میذارید به کارم برسم.یا سفرهام رو جمع کنم.
و حیوونها از آفتاب پرستِ عصبانی معذرت خواهی کردند و در حالی که درباره اون صحبت میکردند، برگشتند به طرف جنگل.دیگه کم کم آفتاب داشت غروب میکرد و هوای خنک از لای درختها داشت فضای جنگل رو پر میکرد. حیوونها یکییکی و دوتادوتا داشتند به سمت رودخونه میاومدند.جنگل دوباره سازش رو کوک کرده بود و سروصدای حیوونها از ته و توهای جنگل میاومد.