قانون- امین جباری/ دانشآموخته حقوق
بیگمان یکی از علتهای اصلی عقبماندگی يكجامعه، «عدم حاکمیت قانون» است. از سویی، در شرحی دیگر از این مقوله، نخست باید بگویم که نگارنده بیشتر با این تعبیر توماس هابز همدل است که «آدمی، گرگ آدمی است». از این رو این گرگ درون را، قانونی شایسته در برون، باید مهار کند.
وقتی چنین قانونی براي مهار این خصیصه آدمی وجود نداشته باشد، آنگاه خودخواهی و تمامیتطلبیهای آدمی، به تیزی و تندی میتازد، و راه را بر هر دیگريخواهی که منافع او را کمینه کند، می بندد. اینگونه، اقلیتی حاکم، به پیش می روند و اکثریتی محکوم، پس رانده می شوند، و اینچنین، جامعهای، از منظر استانداردهاي اخلاقی، عدالتی، فرهنگی و... عقبمانده میشود. تراکم و ازدحام امکانات و بسترهای اساسی در چنگال اقلیتی محدود اما حاکم، فقر، جهل، و ظلم را در جامعه نهادینه میکند که جملگی از مولفههای اصیل عقبماندگی است و جامعه را به محاقی غم انگیز و مایوسکننده، رهسپار می کند.
اما عنایت به سه نکته در این میان ضروری است:نخست اینکه، صرف وجود قانون، کافی نیست، بلکه باید اجتماع، در پی تنظیم و تنسیق «قانون خوب» باشد. قانون خوب، قانونی است که معیارهای عدالتخواهانه و اخلاقی در آن نهادینه شده باشد؛ از این رو، قانونی که این معیارها را ندارد، از منظری و همچنین به تعبیر آگوستین، از اساس قانون نیست؛ یعنی مشروعیت لازم براي قانون نامیده شدن را ندارد.
دوم اینکه، اگر قانونی فاقد این معیارهای اخلاقی و دادگرانه باشد، آنگاه قانونی بد است و به هر نحویی، اگر چنین قانونی به منصب ظهور و حاکمیت برسد، آنگاه این سخن فرانسیس بیکن صحت خواهد داشت که «هیچ شکنجهای، بدتر از شکنجه قانون نیست».
سوم اینکه، در مقام عمل و به نحوه پسینی، میتوان به تلخی اذعان کرد که ظلم قانون بد، به نحوه اغلبی و اکثری، شامل اقشار فرودست و ضعیف جامعه میشود. برای ایضاح این مساله میتوان از فراز سخنان یکی از رهبران اقتدارگرای پیشین جهان مدد گرفت و آن را در اختصاری «تجربی» شرح داد:
در نوشتهای دیدم که گویا هیتلر گفته است «قانون مثل تار عنکبوت میماند، فقط میتواند مگسهای کوچک را شکار کند».
چنین قرائتی از قانون، بهطورعام شامل «قانون بد» بوده و از دیرباز در اذهان متعهدان و روشنفکران اجتماعی وجود داشته است تا جایی که در نهايت در دیدگاه مارکسیستی به قانون آمده است که قانون شلاق فرادستان، برای استعمار فرودستان است؛ زمهریر عذابی است برای بندگان به دست خدایگان و اربابان ثروت و قدرت. بله، روایت چنان غریبی نیست که در جوامع قدرت و ثروتزده، که سرشت و خوی مستبدانه زر و زور، به عیان و نهان، آشکار، و تعیینکننده سرنوشت اهالی آنجامعه است، اجرای قانون، خود اجازه ارادههایی فراتر از قانون را میطلبد! اراده هایی که خود، تار و پود عنکبوتی تور آن را میبافند و سپس فراتر از آن میایستند! در چنین جامعه ای، اگر قانون شلاق و تارعنکبوتی از برای اسیركردن تودهها و اکثریتی محکوم به دست اقلیتی حاکم نیست، پس چیست؟!