قانون-منصوره میرقاسمی
یادش به خیر ... چه روزهایی بود. روزهایی سخت اما پر از حس و زندگی... روزهایی سخت اما مملو از دوستی و محبت... روزهایی تلخ اما به شیرینی اعتماد و دوست داشتن. روزهای جنگ را نباید از ياد برد. حال و هوای آن روزها عجب حس و حالی داشت. مردم همگی در نگرانی عزت کشورشان، سختی و دوری از عزیزان و در انتظار خبر های ناخوشایند نیامدن جگرگوشههایشان برای همیشه، اما با دلی امیدوار و با محبت و با عزمی جزم، تمام تلاش خود را برای پیشبرد اهداف مملکت و دولتشان میکردند.دلهای مردم پر از عشق و دوستی به مسولان بود آنهم نه در حد شعار که به طور واقع برای امام خود جان میسپردند و هنوز نام امام دلهایشان را به لرزه درمیآورد. مگر می شود حال و هوای مردمش را به خیر تداعی نکرد؟ مگر میشود از تلاش پیرزن فرتوتی که تنها تخممرغ خود را به جبهه اعطا میکرد تا مردم ثروتمندی که کامیون کامیون کمکهای نقدی و غیرنقدی خود را به جبهه رهسپار میکردند، گذشت؟ مگر میشود آن روزها را فراموش کرد که هنوز کلامی از دهان مسئول و فرمانده و صاحب منصبی درنیامده بود، ملت در خط اول حاضر بودند چه خط اول جبهه و چه خط اول پشت جبهه!کافی بود آنها چیزی بگویند، رهنمودی کنند، کمکی بخواهند و این سیل عظیم مردم بود که رهسپار می شد...یادش به خیر چه حس و حال عاشقانه ای، چه مودتی و یکپارچگیای، چه دوستی و اخوتی و چه عشقی و چه پایبندی به قول و قرارها. و امروز آه و افسوس، آه از این همه جدایی و دوری؛ این همه نیرنگ و اختلاس و توهین و ... این همه تحقیر و این مردم هستند که در این میان زیر پاهای قدرت له و له تر میشوند و صدایشان درنمیآید. آخر آنها عاشق کشورشان هستند، آنها عاشق مرز و بوم خود هستند، آنها عاشق مردم خود هستند.آنها دوست دارند این مرز و بوم سرافراز باشد، سرافراز بماند، حرمتها حفظ شود و مردم حکمفرمای دلها باشند. و در این میان برخی از اخبار دل آدمی را به درد میآورد. نماینده مردم، نمایندگان مردم! برخی از افرادی که با رای همین مردم به کرسی قدرت دست یافته اند، امروزه به راحتی مردم را به صلابه توهین و تحقیر می کشانند و به دلیل این که در مسند قدرت نشسته اند، حکم سرزنش و تحقیر صادر می کنند. آه و افسوس از آن حال و هوایی که این روزها در کشور ما دیده نمی شود. همان حال و هوای دوران سخت و صعب جنگ را میگویم، آن روزگار تلخ اما شیرین، پر درد اما شیرین، پر از سختی اما شیرین... و امروز تو ای نماینده مردم! تویی که کوله باری از مسئولیت بر دوش داری، تویی که فردای روزگار میبایست تمامی این مسئولیتها، این عملکردها، این واژگان، این تعریفها یا تحقیرها را در برابر خداوندت پاسخگو باشی، امروزه برای مردم خود چه پاسخی داری؟ تو برای این مردم چه کردی؟ تو ای نماینده به جز فریاد کشیدن بر سر ملت برای دخترکان در آتش چه کردی؟ برای کودکانی که در دستان تجاوز روز و شب پر پر می شوند، برای شیمیاییهایی که روزگار جوانیشان را در خط اول سپری کردند و امروزه قادر نیستند حتی یک نفس راحت بکشند چه کردی؟ تو برای آن جانباز اعصاب و روان که خانواده اش آرزوی یك روز خوش را دارند، چه کردی؟ همان جانبازی که به تو رای داد تا بر کرسی قدرت تکیه زنی؟ و تو ای نماینده برای خانواده شهیدی که پنج فرزندش را به خط اول رهسپار کرد و در این همه سال حتی یک دو ریالی نیز از نام خانواده شهید بودن نخواسته است سودی ببرد، چه کردی؟ تو برای میلیاردها پول مردم که در انبان اختلاسگران انباشته می شود، چه کردی و تو برای... تو برای هوای آلوده شهرمان چه کردی؟ هوایی که حق تنفس آن براي هرکسی از اصلیترین حقوق شهروندیاش است؟ تو برای این همه گرانی و تبعیض و فحشا و ظلم و ستم چه کردی؟ و تو امروز بر سر همین مردم صبوری که این همه از تو انتظار دارند و باز صدایشان در نمیآید فریاد می زنی و او را تحقیر می کنی؟! و صد افسوس که چه میخواستیم و چقدر تلاش کردیم و در نهایت به کجا رسیدیم؟ و امروز در این دنیای پر از تنهایی مردم، پر از شکوهها و شکایتها، پر از تلخیها و اختلاس ها، پر از فتنه و نیرنگها، پر از آسیب و آسیب و آسیب چه بايد کرد؟ و تو ای نماینده مردم...