قانون-میلاد محمودزاده/ روانشناس و کارشناس فلسفه
داستانی مشهور در سلسله روایتهای دوران امیرکبیر وجود دارد که هر گاه آن را می خوانم اشک از چشمانم جاری می شود .در کتاب داستانهایی اززندگی امیرکبیر نوشته محمود حکیمی حکایت زیر که در سال 1264قمری اتفاق افتاده، نقل شده است:
«در سال 1264 قمری، نخستین برنامه دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود.
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه ماموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند.روز بیستوهشتم ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پارهدوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود. امیر فریاد کشید: وای از جهل ونادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمیگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هایهای میگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صدای رسا گفت: ومسئول جهل شان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساط شان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
نقل این داستان عبرت آموز بهاين خاطر بود که بسيار شبیه حال و روز کنونی ماست. در واقع هنوز هم بعد از گذشت قریب به130 سال از این واقعه صورت مساله تغییر چندانی از لحاظ ماهیتی نکرده است و جامعه ایرانی با بازتولید همان مشکلات اما در شکل و شمایلی ديگر روبهرو است. در واقع بيماری اصلی جامعه ما نه تنها آبله، ایدز، سرطان و...نیست بلکه به زبان ساده جهل است که اصطلاح علمی و امروزی تر آن تقلیلگرایی یا ... است . بنابراين ملتی که تاريخش را نداند، مجبور به تکرار آن خواهد شد.در نگاه اول باید صادقانه پذیرفت که جامعه ما در بحرانی عمیق گرفتار است .باید پذیرفت جامعه ایرانی دچار نوعی بحران هویتی و نیهیلیسم تمدنی و اجتماعي شده است. بررسی علل و ریشهیابی این مساله دارای پیچیدگی زيادي است و به نظر میرسد نیاز به تحليل های توأمان فلسفی،تاريخی- اجتماعی و...دارد.
در نگاهی عمیق می توان به بررسی اصلیترین عامل کنش و رفتار اجتماعی يعنی فرهنگ پرداخت. از ديدگاه مصطفیملکیان اصلی ترین عامل مشکلات و توسعه نیافتگی ايرانيان مساله فرهنگ است و توجه بیش از حد به عوامل دیگری مانند سياست سطحی نگری است. هرچند با این دیدگاه همدلی دارم اما به نظرم باید پا را فراتر نهاد و در یک نگاه عام و کلی اصلی ترین دلیل را در عدم حل تعارض سنت مدرنیته در جامعه ايران دانست. فرهنگ ايرانی و به تاسی از آن انسان ایرانی به شدت در مقام فهم جهان و مشکلات و افقهای پیش رو سطحی نگر و تقلیلگراست و با مسائل برخوردی ايدئولوژیک و تئولوژیک دارد که باعث فهم ناقص مسائل و عدم حل ریشه ای آنان در طول تاریخ معاصر ما شده است. دنیای امروزین و متجدد، برخلاف جهان سنتی مورد نظر ما به اقتضای برهمکنشهای مداوم اجتماعی نيازمند تفکری شکگرا و انتقادی است که با زیست سنتی ما که در آن بر عدم نقد پذیری و سکوت و پذیرش بیچون و چرای خیلی از مسائل بنیادین جهان ما تاکید میشود در تضادی بنیادین قرار دارد.در واقع انسان ايرانی نه به معنای کامل کلمه متجدد است و نه مدرنیته و الزامات آن را طی کرده و نه کاملا سنتی و به دور از جهان تکلیف محور به جای جهان حقمحور است. چنین بحران هويتی خود را به صورت نوعی الیناسیون جمعی از نوع هگلی و نهیلیسم رفتاری نشان می دهد. در واقع باید به قول نیچه اینگونه گفت که در جامعه ايرانی هم خدامرده است و هم تفکر و سوژه موضوعیت ندارد و هم ابژه. در چنین شرايطی جامعه مستعد فروپاشى اخلاقی و علمی است و علم جای خود را به شبه علم حتی گاهی ضدعلم می دهد و تحليلهای ساختاری در خوشبینانه ترین حالت به ریداکشنیزیم و گاهی اوقات به بازتولید #ضد_علم اما در شکلی جدید منجر میشود؛ بنابراين در چنین وضعيتی تفکر و متفکر رشد نمیکند و رکود،جمود و خمودگی بر جامعه استیلایی سخت می بندد که ناجوانمردانه سخت است. مقصودفراستخواه در این رابطه نظری در خور توجه دارد. او معتقد است که علم هیچگاه در نهان و ذهن انسان ايرانی و خانواده ايرانی به معنای متاخر آن نهادینه نشده است و علم هنوز وارد زندگی افراد جامعه ما نشده است. پیمایش های فراستخواه در دهه 80 نتایج جالبی را درباره نحوه تصور پارادوکسیکال ايرانيان از علم به ما میدهد. در این پیمایشها مشخص شد که در حالی که 86 درصد ایرانیان نقش علم و دانش را در زندگی #مهم قلمداد می کنند و 55 درصد جامعه درگیر آموزش عالی هستند اما نکته قابل تامل اینجاست که قریب به 78 درصد مردم در زندگی خود تقدیرگرا هستند و 85 درصد گفتهاند در هيچگونه همایش علمی شرکت نمی کنند و 70 درصد اظهار داشتهاند که در طول روز هیچگونه گفت وگوی علمی ندارند. این نکته نشان میدهد که انسان ايرانی حتی در حل ابتداییترین مشکلات خود نیز سرگشته شده است و بین زمين و آسمان در نوسان است؛ همین امر یکی از دلایل بحران هویتی ماست. در واقع انسان ايرانی هنگامی که با چالشهای طبیعی برای ساير مردم دنیا مانند محیط زیست، حقوق زنان و... رو به رو میشود، نمی داند قوانین #حقوق_محور تجدد را بپذیرد یا #تکلیف محوری سنت را ، نميداند برای حل مسائل دستش را باید به سوی آسمان دراز کند یا زمین! همین سرگشتگی در جامعه ماست که بحران هویتی ما و نهیلیسم اجتماعی و حتی مرگ خدا و اخلاق را منجر شده است. یکی از جلوه های مهم نهیلیسم اجتماعی وندالیسم جدید از نوع ذهنی، روانی است که یکی از عاملهای آن تضاد های شدید طبقاتی و در نهایت شکل گیری کینه توزی آن هم از نوع بحث های ماکسشلر، فيلسوف و جامعه شناس معرفت آلمانی است. انسان ايرانی به دلایلی که در بالا ذکر رفت به شدت به انواع وندالیسم دچار است و تخریب جزيی از هویتش شده است. انگار فردی سرخورده که توانایی هیچ ساختنی ندارد و برای اینکه ابراز وجود کند، مجبور و محکوم به تخريب است. جامعه ای که تکلیف و نحوه مواجه نصفش( مرد) با نصف دیگر آن(زن) هنوز معلوم نیست و حتی زن بودن هنوز هم یک بی حرمتی تلقی میشود و نمیتواند ادعای ساختن کند بلکه در بهترین حالت کاریکاتوری از دوران پوشالی فاشیسم است. همه این موارد به قول کارل یونگ در ناهوشیارجامعی ايرانيان انباشت و موجب می شود انسان ايرانی زیستی پاردوکسیکال و غیرعلمی و حتی ضدعلمی داشته باشد. در جامعهای که تفکر ارزشی ندارد و متفکر(فيلسوف) دیوانه یا بیکار تلقی می شود چنین جامعه ای بیمار است و من اقرار می کنم که اینهمه بيماری من انسان ايرانی است که از آبله خطرناک تر و با علایم وخیم تر است. نميدانم و برایم مهم نيست که جوامع و ملت ها امیر کبیر ها را می سازند یا امیرکبیرها ملت ها و جوامع را رشد میدهند اما این را میدانم و برایم مهم است که بدانم که جامعه ایرانی گرفتار بیمار سختی است و کاری بایدکرد تا باشد که رستگار شویم. در حالی که داستان گریه امیرکبیر در ذهنم تکرار میشود خطاب به همه مردم سرزمینم میگویم که باید کمترگریست چون که آب هست اما کم است.