قانون-صلاح الدین هرسنی/ کارشناس و مدرس علوم سیاسی و روابط بین الملل
از هنگامی که قرار شد که ورشو، پایتخت لهستان در اروپای شرقی میزبان نشست ضد ایرانی کشور های جهان باشد، بسیاری از رسانه ها و تحلیلگران و همچنین جریانهای مخالف جمهوری اسلامی تلاش کرده اند که با همانندسازی از ماموریتها و کارویژه های دو نشست، گردهمایی کشورها در 13 و 14 فوریه ورشو را گوادلوپ دیگری بخوانند. به نظر می رسد که این همانند سازی تحت تاثیر فضاسازی های رسانهای جان بولتون، مشاور امنیت و مایک پمپئو، وزیر امورخارجه دولت ترامپ و گروه های اپوزیسیون خارج از کشور مبنی بر پایان عمر جمهوری اسلامی ایران در چهل سالگی آن صورت گرفته است. گروه های اپوزیسیون به همراه بولتون و پمپئو یکصدا و متحد بر این باور هستند، چون جمهوری اسلامی ایران زاده و پرداخته کنفرانس گوادلوپ در ژانویه 1979 است،بنابراين تاریخ این بار در روندی معکوس قرار است در ورشو تکرار شود. اما با بازخوانی از اهداف،کار ویژهها و دستور کار کنفرانس گوادلوپ، این نکته مشخص میشود که چه فاصله معناداری میان آن کنفرانس با نشست ورشو وجود دارد و آنچه را که بولتون و پمپئو و همفکران اپوزیسیونی اندیشدهاند، با واقعیات فاصله دارد.واقعیت آن است که کنفرانس گواد لوپ را باید انعکاس و پژواک تمایلات محمد رضا شاه پهلوی در نقش توهم توطئه و تئوری های دایی جان ناپلئونی به عنوان علتی از عواملی موجد انقلاب اسلامی دانست. محمد رضا شاه براين باور بود که یک توطئه از قبل طرح ریزی شده توسط قدرت های خارجی به ویژه آمریکا و انگلیس برای ساقط کردن رژیم او در حال تدارک و آماده شدن است و او پیوسته آمریکا و انگلیس را متهم به خالی كردن زیر پای خود می کرد. برای نمونه شاه می گفت انگلستان می خواهد از او به خاطر نزدیک شدنش به آمریکا از مرداد سال 1332 به بعد انتقام بگیرد. همچنین او باور داشت که آمریکا می خواهد او را به سبب نقشش در افزایش قیمت نفت در اوپک تنبیه کند. همچنین شاه بر اثر القائات عظمت طلبانه نخبگان ابزاری و خاندانی به این باور رسیده بود که به جهت درآمد سر شار از فروش نفت،ایران می خواهد به سمت پیشرفت و صنعتی شدن حرکت کند. در این شرایط غرب به ویژه آمریکا و انگلستان که بازارهای خود را به جهت پیشرفت و صنعتی شدن ایران در خطر میدیدند،ناچار شدند که او را سر نگون کنند تا جلوی ظهور و بروز ژاپن دومی در خارومیانه گرفته شود. البته تمایلات متوهمانه محمدرضاشاه فقط به انگلستان و آمریکا منحصر نماند و او حتی پای شرق و شوروی را نیز به میان آورد. در مجموع، او هر مخالفی را آلت دست خارجی،مخالفان چپی خود را مرتبط با کمونیسم بین الملل و ارتجاع سرخ،ملیگراها را وابسته به انگلیس و آمریکا و مذهبی ها را عوامل مصر،سوریه،عراق و این اواخر لیبی می دانست.
با بررسی و خوانش عوامل موجد انقلاب ثابت می شود که به رغم باورهای متوهمانه محمدرضاشاه، دسیسه های آمریکا و انگلیس در سر نگونی حکومت او کمترین نقش را داشته است و این نقش اندک و ناچیز در کنفرانس گواد لوپ ایفا شد.
در حقیقت الگوها و کنش های نامنعطف شاه در اواخر حکومتش که الگو های سلطنش را به استبداد و خودکامگی نزدیک کرده بود،علت بحران مشروعیت و در نهایت سقوط او بود و همین بهانه را به دست قدرت های خارجی حاضر در گوادلوپ یعنی آمریکا،انگلستان،فرانسه و آلمان داد تا آنها اراده را به عدم حمایت و رفتن شاه بنا کنند.حال قیاس نامنطبق ماجراهای گوادلوپ با ورشو در آنجاست که نشانههایی بابت بحران مشروعیت،الگو ها و کنش های رفتاری نامنعطف و حجم قابل توجهی از نارضایتی آنگونه که در ماه های منتهی به بهمن 57 در ایران جاری بود، در سپهر سیاست ایران دیده نمیشود و آنگونه که بولتون،پمپئو و همفکران اپوزیسیونی اندیشیده اند،حاکمیت در ایران دچار بحران مشروعیت سیاسی نیست. به این ترتیب نباید فشار های ناشی از تحریم غرب، کار افزایی های مجموعه های عبری- عربی،بحرانهای ادواری کارگری،بحران مالباختگی و سوء مدیریت دولت در اداره امور کارها را دال بر مشکلات فزاینده و لاینحل دانست که دستاویزی برای گواد لوپ خواندن نشست ورشو از سوی مخالفان باشد.