مهدی میامی جزو بازیگرانی است که وقتی نقشی را میپذیرد سعی میکند تا به کنه کاراکتر شخصیت و ویژگیهای درونی و بیرونی آن برود. هم از این روست که ریتم بازیاش هماره درست از آب درمی آید. درواقع میتوان گفت میامی از آن دست بازیگرانی است که ریتم و «آن» بازیگری را میشناسد و این یکی از آن موارد مهم بازیگری است که هرکسی نمیتواند به آن دست یابد.به قول شادروان استاد جعفر والی که میگفت: «بازیگری که «آن» نداشته باشد، هنوز بازیگر نشده بازیگری یعنی «آن» را شناختن و داشتن». او خودش نیز «آن» بازیگری را داشت. اما این بار مهدی میامی در مقام کارگردان است که بر صحنه خود و اندیشههایش را نشان میدهد؛ نمایش «مردی به نام دایک» حرف امروز است در هرکجای این جهان. متنی که شامل مرور زمان نمیشود.مردی به نام دایک که یک نفر را کشته و یک ساعت به اعدامش مانده است. از متن اینگونه بر میآید کسی که او کشته آدم خوبی نبوده و حقش بوده که کشته شود. دایک نام اصلی خودش را مخفی میکند. در واقع او یک آدم بینام و نشان است مردم برایش بیش از چهار هزار نامه فرستادهاند هر خانوادهای که پسری دارد و از آن بیخبر است یا سالهاست که رفته و باز نیامده فکر میکند که دایک پسر اوست. در واقع دایک میتواند پسر همه مردم باشد کسی که در برابر بدی وبیعدالتی اجتماعی و فردی و سیاسی ایستاده است.دایک اما حاضر نیست که هویت اصلی خویش را فاش کند. بازجوی او که سالهاست کارش این است؛ نمیداند چگونه هویت اصلی دایک را آشکار کند. او به کشیش میگوید که دایک آدم خوبی است اصلا به او نمیخورد که یک فرد نابههنجار اجتماعی باشد، کشیش هم با بازجو همنظر است؛ اما آنها میخواهند که شاید بتوانند در این یک ساعت آخر با دایک صحبت کنند بلکه هویت اصلیاش را فاش کند و جوابی برای این همه نامه که از سراسر کشور آمده، داشته باشند.دایک اما چیز تازهای درباره خودش جز همانهایی که گفته بود نمیگوید. در این میان استاندار به مامور بازجویی که ريیس زندان هم هست زنگ میزند و میخواهد که اعدام را عقب بیندازد چون دختری پیداشده و ادعا میکند خواهر دایک است. شاید این دختر بتواند او را شناسایی کند.در واقع نویسنده یک تنش و تعلیق مضاعف وارد ماجرا میکند حالا شاید روند قصه، تغییر پیدا کند. ريیس زندان دختر را با دایک تنها میگذارد در گفتوگویی که آنها با یکدیگر دارند باز تعلیق موجود در متن افزایش مییابد و دایک همچنان هویتش در پردهای از ابهام میماند با این تفاوت که این بار مخاطب در تعلیقی دراماتیک و انبوهی از پرسش درگیر میشود. چون حالا همه شک کردهاند که شاید دایک همان برادر دختر یعنی جو باشد و البته شاید هم کس دیگری.نمایش در واقع از انسان امروز میگوید؛ انسانی که خودش باید حقش را بگیرد، انسانی که تفنگدار نیروی دریایی بوده برای وطنش جنگیده و حالا که میخواسته خودش عدالتی را که دولت و حاکمیت به او نداده اجرا کند، باید اعدام شود. پس ترجیح میدهد که هویتش را پنهان نماید تا به خانوادهاش آسیبی نرسد و آنها بتوانند در آرامش زندگیشان را بکنند. او با پنهان نگاه داشتن هویتش امید را همچنان در دل خانواده خودش و چهار هزار مادر و خواهر و پدری که برای او نامه نوشتهاند زنده نگه میدارد.این بیهویتی به گونهاي دامنگیر همه افرادی است که مورد ظلم قرار میگیرند. میامی با طراحی صحنهای ساده اما کاربردی و دراماتیک به این تنش نهفته در زیر متن و این گم کردن عمدی هویت میافزاید. اتاق ريیس تنها یک در دارد، دری که رو به محل اعدام است. ورود و خروج افراد انگار به یکباره اتفاق میافتد؛ گویی آدمها از دیوار وارد اتاق میشوند. اینکه هیچ حریم خصوصیای در آمریکا و غرب وجود ندارد و قدرتمندان و حاکمان هرلحظه که بخواهند وارد حریم افراد میشوند.این که همه درها در اینجا به چوبه اعدام ختم میشود. در اتاق ريیس تنها یک صندلی است و آن هم برای ريیس است. همه چیز برای قدرتمندان خودکامه است. آنان همه چیز را برای خودشان میخواهند حتی از یک صندلی هم نمیگذرند و آن را از مردم دریغ مینمایند. هرچند که این صندلی به معنی جایگاه قدرت نیز میتواند باشد و پر واضح است که حاکمان هیچگاه قدرتشان را با دیگران تقسیم نمیکنند. بهخصوص با افراد معمولی جامعه و اگر تو اعتراض کنی و حقت را بخواهی، اعدامت خواهند کرد. حتی کشیش هم دیگر نمیتواند به وظایف اصلی خودش بپردازد او تنها میتواند شاهد اعدام باشد و در مواقعی که آدمها به سوی مرگ میروند آنها را تا پای اعدام همراهی کند و برایشان دعا بخواند و از درگاه خدا طلب مغفرت کند.
گویی که تنها وظیفه کشیش در غرب همین است؛ در خدمت قدرت بودن و در مواقع لزوم راهی کردن مردم تا پای چوبه دار و مرگ. او نیز یکی از ابزار قدرت به حساب میآید. همین و نه بیشتر. میامی با نگاهی ریزبینانه توانسته این نشانهها را از لایههای زیرین متن بیرون بکشد و با امروز همگام کند. اجرا دارای ریتم مناسبی است میامی با شناخت درست از ریتمهای درونی و بیرونی توانسته به ریتم مناسب و دراماتیکی دست یابد و این چیزی است که در تئاتر امروز ما کمتر دیده میشود. بازیها روان و متناسب با شخصیت پردازیها بود هرچقدر که حمیدرضا نعیمی در نقش ريیس زندان با بازی کنشمند و دارای حسهای متغیر، تنش درونی خودش را نشان میدهد، کشیش با بازی خوب کریم اکبری مبارکه، آرام است و در عین حالی که ریتم درونی تندی دارد با بازی بیرونی به ظاهر آرام خیلی حرفهای ریتم درونی تندش را در میمیک و حسش نشانمان میدهد.اینگونه است که این دو بازیگر هارمونی دراماتیکی را به لحاظ بازی در صحنه جاری میسازند. بده بستانهای حسی و حرکتی نعیمی و مبارکه لحظات نابی را خلق کرده است و باید گفت که این کار سختی است. همانطور که حمید رضا نعیمی این حس را تقسیم میکند و در جاهایی با میمیک و حرکات، میزان عدم رضایتش را از وضع موجود و اعدامی که قرار است انجام دهد نشان میدهد، ناچار است که به وظیفهاش نیز عمل کند او این تضادهای حسی و حرکتی را در بازیاش ریخته و نشانمان میدهد. سودابه جعفرزاد در نقش خواهر نیز با ورودش و نوع بیان و کنش و میمیک و تقسیم ریتمی که دارد، حس و تحول دراماتیکی را بر صحنه جاری میکند. او تنهایی و کودکی نهفته و سرخورده در خویش را با دیدن دایک بروز میدهد. شهرام پوراسد بازیگر نقش دایک نیز تمام تلاشش را میکند اما نوع لحن و بیانش با شخصیتش جور درنمیآید. آرامشی که او یک ساعت قبل از اعدامش دارد در واقع به دو گونه است. او میباید ریتمهای درونی و بیرونیاش را به گونهای تقسیم نماید که مخاطب متوجه التهاب درونیاش نیز بشود. اما حسش و بازیاش کمی یکنواخت است؛ او که مسیح نیست که در حال به صلیب کشیدن باشد او یک فرد عادی است که ایمان چندان محکمی هم ندارد و در حال اعدام شدن است.او فردی است با همه دغدغهها و آرزوها و... یک جوان، كه با توجه به موقعیت و شرایطی که در آن واقع شده است کنشها و التهابات درونی و بیرونی خودش را دارد. شاید پوراسد بیشتر تصویری بازی میکند تا تئاتری هرچند که تلاش خود را کرده است و لحظات خوبی هم در بازیاش دیده میشود. میامی با میزان و حرکات ساده اما کاربردی و تاثیر گذار، نشان داد که درک درستی از تئاتر امروز دارد. در واقع هر شخصیت بنا به خصوصیات پرداختی موضوعی و موضعی و ریتمهای درونی و بیرونی که دارد باید برایش میزان و حرکت طراحی شود و این تا حدودی در نمایش «دایک» اتفاق افتاده، در واقع ما شاهد تئاتری شسته ورفته بار ریتمی خوب بودیم به مهدی میامی و گروه خسته نباشید میگویم و دیدن این تئاتر را به علاقهمندان توصیه میکنیم.