قانون-حيدر رحيمي/ مدرس دانشگاه
آنقدر از كربلا حرف زدهاند، روضه خواندهاند، تاليف كردهاند كه عقل مآلانديش به بينش كوتاه و ضعيف و اندك خويش حكم ميكند كه «كافي است»، اما حديث دل متفاوت و منطق كربلا چيز ديگريست.
كربلا تابلويي است كه اگر هزار قطعهاش كني، هر قطعه آن فلسفه ديگري است و نياز به جمع با قطعات ديگر ندارد. هر قطعه اين پازل درخشان به تنهايي، دنياي كاملي است. زينب(س)، علياكبر(ع)، حبيب، حرّ، حتي طفل 6 ماهه، هريك حديث كاملي است. تمام اين روايت، فلسفهاي كامل و كلاس درسي تمام به حساب ميآيد. كودك عقل را ياراي آن نيست كه اين عظمت را يكجا و در يك تصوير ببيند كه به يقين، كلاه از سر ضعف و حقارتش فرو ميافتد.پس يك گوشه از اين تابلو يا قطعه كوچكي از اين پازل عظيم را مينگريم.
گاهي ساده و ناشيانه بر زبان ميرانيم كه زينب(س) در كربلا ايثار كرد. عجبا، اين تعريفي است از سر تكليفِ قلم و فرسخها با عمق حقيقت فاصله دارد. بانويي را درنظر بگيريد كه دو پسر رشيد خود را در برابرش مثله كردهاند و هنوز برپا ايستاده است.جوان دلاور و يادگار برادر شهيدش را به وضع ناگوار كشتهاند (و هنوز برپاست)؛ فرزند منحصربهفرد برادرش حسين(ع) را كه گويا شبيهترين فرد به پيامبر (ص) بوده زير سم اسبان خرد كردهاند، ناگهان طفل شيرخواره و پارهجگر برادرش را در مقابل چشمانش تير زده و گلو دريدهاند (اما هنوز برپاست)، برادر دلاوري چون عباس (ع) را چنان فجيع (تنها خواهران، ژرفاي اين مصيبت را ميدانند) به شهادت رساندهانداما هنوز برپاست. عاقبت برادري ديگر، اما چه برادري، حسين(ع) را در مقابل ديدگانش سربريدهاند و بر جسم بيجانش تاختهاند و او هنوز برپاست. هنوز ايستاده، زجه نميزند، دق نميكند، موي نميكند. آيا ميتوان گفت «زينب ايثار كرد». آيا واژه ايثار ميتواند اين حجم از عظمت و از خودگذشتگي و ديگرخواهي و استقامت و ايستادن و... را با خود حمل كند. گيرم كه اين فرض محال را پذيرفتيم اما هنگامي كه زينب(س) با همه اين دردها، تا شام رفته، در تمام طول سفر با همه اين داغها، سر برادر عزيزكرده را منزل به منزل در كنار خود بر بلنداي نيزه مشاهده كرده و رقيهبرادر، در آغوشش جان داده اماهنوز برپاست و عجبا در پاسخ يزيد، اين حقارت مجسم و سمبل قدرت جاهلانه كه ميپرسد چه ديدي؟ با گردن افراشته ندا ميدهد كه «ما رأيتُ الا جميلا» چيزي نديدم مگر زيبايي!شگفتا! حال ديگر قلم باز ميماند، كلام و واژه نيز به حقارت خود اعتراف ميكند. زيرا كه اين عظمت، عظمت ديگري است. جنس اين ايثار، جنس ديگري است. نميتوان ازآن سخن گفت. كلام براي اينگونه گفتنها خلق نشده، توانش را ندارد. پايان سخن، پايان ماست، اين شكوه و عظمت پايان ندارد.