قانون-روز خبرنگار فقط به درد همانهایی میخورد که یک توییتشان توی نشریه مدرسهای چاپ شده و این روز را در اینستاگرامشان به خودشان تبریک میگویند. یک هفته است به مناسبت این روز از کار و زندگی افتادهایم. از صبح که میرویم تحریریه، تا دو دقیقه میخواهیم تمرکز کنیم، میبینیم سر و صداست و یک عده با خدم و حشم و دوربین و عکاس و فیلمبردار، با یک بغل گل وارد میشوند. حالا باید با تکتکشان سلام و احوالپرسی و روبوسی هم بکنیم تا آقای رییس فلان جا یا مدیر بهمانجا ناراحت نشود و بهش برنخورد. همانهایی که در طول سال چشم ندارند خبرنگار جماعت را ببینند و میخواهند با تیر سایهمان را بزنند، روز خبرنگار برای تبریک میآیند تا گزارش کارشان را پر و پیمان کنند. یک هفته است نتوانستهایم یک مطلب 400 کلمهای با فکر آزاد بنویسیم، از بس یا گل گرفتیم یا ملچ مولوچ روبوسی کردیم یا شیرینیهای عجیب و کیکهای غریب با پرینت تبریک روز خبرنگار خوردیم.
کاش فقط همین بود. نشسته بودیم که ناگهان صدای آواز آمد. باز چی شده؟ بچههای مهد فلان با آهنگ هربار این درو محکم نبند، آمدهاند روز خبرنگار را تبریک بگویند. با همه خوش و بش کردیم و گل گرفتیم. حالا باید مینشستیم تا نمایش شنگول و پنگول را هم اجرا بکنند. بعد از نیم ساعت که رفتند و خواستیم به کارمان برسیم، یک گروه با تیپ مدیریتی آمدند. باز معرفی شدیم و با همه در حالی که دستمان را میکشیدند تا رو به دوربین بشویم و آقای رییس و معاونانش بتوانند خوب بخندند، روبوسی کردیم و گل گرفتیم و رفتند. خواستیم بنشینیم که باز صدا آمد. یکی فریاد میکشید و میگفت اینجا روزنامه است. با خودمان گفتیم اینها کی هستند که حتی نمیدانند کجا آمدهاند یا شاید برای انتحاری آمدهاند که دیدیم یک گروه پیرمرد و پیرزن بینوا را با واکر و ویلچر از سرای سالمندان آوردهاند روز خبرنگار را تبریک بگویند. خیلی فضا آرام بود که باید برای یکی یکی این دوستان هم با صداي كمي بلند تعریف میکردیم اینجا چه بخشی است و چه کار میکنیم. بندههای خدا رفتند که باز یک عده مسئول دیگر آمدند. خوبی این گروه این بود که بیشتر از تعدادشان، عکاس آورده بودند و از هر زاویهای که بهمان گل میدادند، ناخودآگاه توی دو تا دوربین میافتادیم. آنها که رفتند یک عده دیگر آمدند که خیلی گرم و گیرا حال و احوال کردند و رفتند و دسته گلها و شیرینیها را هم با خودشان بردند. گویا ترفندشان این بود که هرسال با یک دسته گل به همه نشریات ایران سر میزدند و عکس میگرفتند. در فکر دسته گل آنها بودیم که یک پیرمرد و پیرزن آمدند و سراغ بخش ما را گرفتند. خیلی شاد از مطالب هرکداممان تعریف کردند و نفری یک شکلات کف دستمان گذاشتند و با اصرار خودمان با این تنها مخاطبان واقعیمان عکس یادگاری گرفتیم و رفتند.
کاش دوستان برای تبریک روز خبرنگار در طول سال بهمان سر بزنند و احوال خودمان و حقوق عقب افتاده و بیمه و امنیت شغلی نداشتهمان را بپرسند. هرچند دیگر نسل خبرنگاران دارد منقرض میشود. همه یا شهروند خبرنگار شدهاند، یا نهایتش تبدیل شدهایم به یک عده کپی- پیست کار زیر کولری و خلاص!