قانون-امیر اردلانی-اين روزها بچه ها سالي ٥٠تا اردوي تفريحي داخل و خارج شهر دارند.لامصبها از طرف مدرسه مي روند اسكي،مي روند پينت بال،عينك دودي ميزنند مي روند ماهيگيري،اصلا يه وضعي!
زمان ما به اين صورت بود كه مثلا مي گفتند اگر امسال بچههاي خوبي باشيد،سال آينده مي بريمتان سينما.باور كنيد يك سال براي همچون مني كه پدرم سهسال قبل قول سينما داده بود و هنوز وقت نشده بود مدت زيادي نبود.
ما خودمان در طول پنج سال ابتدايي يكبار قسمتمان شد كه با مدرسه به سينما رفتيم.خوب يادم هست كه فيلم گربه آوازه خوان را هم ديديم و اين هم يادم هست كه يكي از بچهها موقع خروج از سالن بدون اجازه رفته بود دستشويي و گم شده بود.معلم و ناظم هايمان اينقدر از اين موضوع عصباني بودند كه از حرصشان همه مان را زدند و همان جا،توي اتوبوس ٢٠ صفحه مشق هم گفتند كه قشنگ سينما از دماغمان دربيايد.
اين روزها بچهها قبل از شروع مدرسه چند روزي را صرف خريد مي كنند؛فقط به اندازه يك تازه عروس لوازم بهداشتي مي خرند؛من واقعا نمي دانم چه آينده اي را ميشود براي بچهاي كه از ٧-٨ سالگي كرم ضد آفتاب در كيفش مي گذارد، متصور شد!زمان ما لوازم جانبي مدرسه رفتن چيز زيادي نبود.اگر خاطرتان باشد يك مدل صابون كاغذي بود كه تازه فقط بعضي ها داشتند كه هر وقت هم استفاده مي كردي بقيه بچه ها يك جوري نگاهت مي كردند كه مجبور مي شدي دوباره دستت را بكني توي خاك كه همرنگ جماعت شَوي!.يك ليوان تاشو يا به عبارتي جمع شو هم برايمان مي خريدند كه فقط چند روز اول كه ذوق داشتيم ازش استفاده ميكرديم،بعد توي سر و كله همديگر خوردش ميكرديم و ديگر تا آخر سال دهانمان را مي برديم زير شير و توي هر زنگ تفريح،حداقل سهتا دندان به خاطر ازدحام و هول دادن ميخورد به شير آب و ميشكست،به همين راحتي!
آن زمانها اولين آشنايي ما با معلممان هم قصه عجيبي بود.هر معلم يك زنگ كامل را به معرفي خودش اختصاص ميداد و اينكه چند سال توي فلان مدرسه اي بوده كه بچه هايشان به مراتب از شماها پرروتر و بي ادب تر بودن و ايشان توانسته همهشان را آدم كند و الان هم به درخواست جناب مدير به اين مدرسه منتقل شده است كه ما را آدم كند و قرار است كه توي اين پروسه،يكي از ناظم ها كه دان ٨ جودو دارد و قهرمان كيك بوكسينگ تهران هم بوده كمكش كند.ظهر كه به خانه مي رسيديم با التماس از مادرمان مي خواستيم كه به هر شكل ممكن كلاسمان را عوض كند،و خانواده ها با اين استدلال حق را به معلم ميدادند كه بنده خدا حق دارد،شماها كتك ميخوريد اين هستيد،واي به روزي كه كتكي هم نباشد.البته بعدها متوجه ميشديم كه آمار ضرب و شتم در كلاسهاي ديگر به كلاس ما گفته است زِكي!اما بچههاي امروزي از سهماه قبل ميدانند كه قرار است مهر ماه به فلان مدرسه بروند كه خانم فلاني معلمشان باشد.از روي خوش و اخلاق خوب معلمها هم كه ديگر برايتان نگويم.آدم بعضي از اين معلمهاي مهربان و دوست داشتني را كه مي بيند،هوس ميكند برود از اول ابتدايي دوباره درس بخواند!