قانون- حامد شجاعی
سی و دومین نشست از سلسله جلسات گفتوگوی اجتماعی«تهران امید دارد» که بیش از یک و نیم سال است به ابتکار الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران، برگزار میشود، به مناسبت روز جهانی مهاجرت به بحث پیرامون مسائل مهاجران و پناهجویان افغانستانی در ایران اختصاص یافته بود. از آنجا که در بخش نخست این نشست، فیلم «اکسدوس» ساخته بهمن کیارستمی نمایش داده شد، تمامی مباحث و گفتوگوهای بعدی جلسه نیز حول محور همین فیلم ادامه پیدا کرد. طبیعتا هدف این یادداشت ارائه گزارش نشست مذکور نیست، اما از آنجا که به بهانه و مدد این جلسه، که با حضور توامان تماشاگران افغانستانی و ایرانی همراه بود، نگارنده تجربهای متفاوت در تماشای یک فیلم را از سر گذراند، شاید طرح نکاتی پیرامون «اکسدوس» و بازتابهای آن در میان مخاطبان، خالی از لطف نباشد.
مستند «اکسدوس» که اين اواخربرنده جایزه بهترین فیلم بلند بخش بینالملل دوازدهمین جشنواره بینالمللی فیلم مستند(سینما حقیقت) شد، روایتی عاری از داستانپردازی، از حال و روز عدهای خاص از مهاجران افغانستانی است که بنا به دلایل گوناگون خواهان بازگشت به وطنشان هستند. همین موضوع، نقطه عزیمت بسیاری از رنجشها و دلخوریهایی است که مخاطب افغانستانی، پس از پایان فیلم، دچار آن میشود. بهمن کیارستمی که گویی در ساخت این فیلم، گرفتار نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی در دو راهی «فرزند عباس کیارستمی» بودن یا «بهمن کیارستمی» شدن است، مخاطب را هم درگیر همین احساس میکند. طرفه آن که نفس موضوع مهاجرت هم بالذات آمیخته با سردرگمی و بلاتکلیفی است. این مساله آن چنان بر تمامی دقایق فیلم سایه میافکند که همه مضامین و پیامهای انسانی که کارگردان در ناخودآگاهش درصدد بیان آنها بوده است قربانی میشوند. «فرزند عباس کیارستمی» دیده است که برای مستند سازی میتوان دوربین را روی سهپایه روبهروی سوژه قرار داد تا مخاطب، خود را با سوژه، رودررو و در یک فضا ببیند اما«بهمن کیارستمی» گویا فراموش کرده است که در ساخت مستندهای اجتماعی، رعایت حریم شخصی افراد و توجه به هنجارها و الزامات فرهنگی جامعه هدف، یک اصل بنیادین است. از این رو، طعم تلخ نمایش دادن چهره افراد و عریان کردن مشکلات شخصی و خانوادگی مهاجران و پناهجویان آنقدر در کام مخاطب میآمیزد که انبوه مصايب و مشکلات مهاجران، فرصت دیده شدن از سوی بیننده را پیدا نمیکنند. پس، چهره پیرمردی که پیگیر سرنوشت عروسش است بیش از صاحب دستهای پینهبستهای که در اثر کار با سیمان، حتی امکان ثبت اثر انگشت وی وجود ندارد، به چشم میآید. از سوی دیگر، بیننده بیش از آنکه با کنکاشی پیرامون اصل موضوع مهاجرت و دلایل و ریشههای آن مواجه باشد، احساس میکند در حال تماشای نوعی گلایهنامه تصویری است که میخواهد مهاجران افغانستانی را به دلیل تصمیم برای بازگشت به کشورشان در شرایط بد اقتصادی ایران سرزنش کند. انگار نه انگار که اردوگاههای بازگشت، نظیر اردوگاه امام رضا(ع) که لوکیشن «اکسدوس» بوده، پیش از بحران اقتصادی اخیر کشور نیز محل رجوع مهاجران و پناهجویان افغانستانی متقاضی بازگشت بودهاند. این وجه سرزنشآمیز آنقدر توی ذوق مخاطب میزند که در جایی که مامور اردوگاه خطاب به یکی از مهاجران میگوید به دلیل داشتن کارت آمایش، نمیتواند به کشورش بازگردد، غم غربتی که در چشمهای آن مهاجر دودو میزند، بیش از آنکه از جنبه انسانی مورد توجه قرار گیرد، فاصله حسی بین آن مامور به ظاهر خونسرد و فرد مهاجر را تبدیل به احساس ستمدیدگی نژادی در وجود برخی تماشاگران افغانستانی میکند.
آنچه که شاید شايبه سفارشیساز بودن «اکسدوس» را هم دامن میزند، نگاه یک سویه دوربین از دریچه چشم ماموران اردوگاه به مهاجران و پناهجویان است. از اینرو، حتی در سکانس گپ زدن ماموران در هنگام صرف صبحانه، آنچه که به گوش میرسد گلایه از فشار کار و لزوم به کارگیری شوکر و باتوم و... برای کنترل مراجعان به اردوگاه است و ردی از یک گفتوگوی کارشناسی در باب فیالمثل بهبود شرایط ارائه خدمات به مهاجران یا سکانس مقابلی برای طرح خواستههای مهاجران از نحوه دریافت خدمات در اردوگاه دیده نمیشود. در سکانسی که مامور باتوم به دست، در تلاش برای کنترل حاضران در اردوگاه است، چهره سرگردان کارگردان، باز هم خود را نمایان میکند. آیا باتوم به دست گرفتن علیه عدهای مهاجر مورد تایید است یا نه؟ باید این صحنه را کامل نمایش داد یا نه؟ در مجموع برآیند تصاویر ضبط شده در این مستند، به گونهای است که به قول راضیه احمدی، از تماشاگران افغانستانی حاضر در نشست، انگار درصدد القای این فرضیه است که افغانستانی مجرم است. حال آنکه به تعبیر رسول صادقی، دانشیار گروه جمعیتشناسی دانشگاه تهران، بنا به آمار رسمی، جمعیت افغانستانیهای ایران، از نظر ارتکاب جرم، از بیآزارترین گروههای جمعیتی هستند.
چنان که پیشتر نیز اشاره شد، یکی از ویژگیهای «اکسدوس» که بهمن کیارستمی، به عنوان مزیت فیلم مدنظر داشته، اما مخاطب را در سالن نمایش آزار میدهد، راحتی کارگردان در عریان کردن حریم شخصی افراد و پردهدری از مهاجران و پناهجویان روبهروی دوربین است. به همین دلیل در چند نوبت، الفاظ رکیک مورد استفاده از سوی افراد، به راحتی در فیلم پخش میشود. نگارنده بر این باور است که این معضل هم از تبعات همان سرگردانی مورد اشاره کارگردان در دوراهی تعیین تکلیف هویت هنری خویش است. پس از درگذشت عباس کیارستمی، قریب به این مضمون از ایشان نقل قول شد که همواره سعی میکرده یک پلان ثابت را از زوایای مختلف ببیند و ضبط کند و بهترین را در فیلم بگنجاند. اما به نظر میرسد «بهمن کیارستمی» در«اکسدوس» پس از ثابت کردن سهپایه، فراموش کرده است که پس از هر برداشت، جا و زاویه دوربین خود را تغییر دهد. همین امر، با توجه به طولانی بودن زمان فیلم، علاوه بر خستهکردن بیننده، منشأ سوءتفاهمات و دلخوریهای فراوان بینندگان افغانستانی میشود. البته ناگفته نماند که کارگردان میتوانست با کمی پایین آوردن سر دوربین و گذشتن از خیر نمایش چهره افراد و احترام به حریم شخصی ایشان، از بروز بخش عمدهای از آزردگیهای بعدی پیشگیری کند. در یکی از سکانسها، مردی به همراه دختری جوان و زنی مسن، در حال گفتوگو با مامور اردوگاه هستند که به دلیل درگذشت پدر دختر و وصیت وی برای دفن در افغانستان، اجازه خروج ایشان صادر شود. مرد برای اقناع مامور اردوگاه، ضربالمثلی افغانستانی را نقل می کند و میگوید: «غریب را بکش ولی لباسش را پاره نکن» از قضا، بهمن کیارستمی در «اکسدوس» از منظر افغانستانی ها، هم غریب را کشته و هم لباسش را پاره کرده است.
هارون یشایایی، فیلمساز و منتقد سینما، معتقد است که بهمن کیارستمی، فیلمساز خوبی نیست و نباید فیلم بسازد. اما نگارنده بر این باور است که «بهمن کیارستمی» فیلمساز خوبی خواهد بود اگر پیش از ادامه کار، تکلیفش را با خودش و هویتش و نامخانوادگیاش روشن کند. مشابه این تعیین تکلیف در عرصه موسیقی ایرانی توسط فرزندان محمدرضا شجریان و شهرام ناظری، انجام شده است. همایون شجریان و حافظ ناظری، وقتی مخاطب و طرفدار خاص خود را، ولو به قیمت از دست دادن بخش بزرگی از طرفداران پدرانشان به دست آوردند که ضمن بهرهگیری از تجارب و درس آموختههای پدران، از تقلید و تکرار صرف ایشان پرهیز کردند. «اکسدوس» ثابت کرد که سینمای ایران میتواند در انتظار ظهور فیلمساز موفق جدیدی باشد؛ اگر هر چه زودتر، سردرگمی و بلاتکلیفی اشاره شده در ابتدای همین یادداشت، به پایان برسد.لازم است در پایان بر این نکته تاکید شود که فیلم، از منظر تلنگر زدن به مخاطب غیرافغانستانی برای آشنایی ولو سطحی، با برخی معضلات زندگی افغانستانیها، تاثیرگذار است اما ای کاش بهمن کیارستمی، بهشخصهپیش قدم شود و در یک سالن نمایش به همراه افغانستانیها به تماشای فیلم بنشینند و بازخوردها و نکات بینندگان را از نزدیک ببیند و بشنود.